A Restless Soul/روح بیقرار
By Silvana Salmanpour
Healing the tired looks of a friend
Giving false promises
But yet
Here I am,
Roaming day and night
The hurried and busy streets of labour
This world gives me no opportunity
To search inside my restless soul
For a few verses of poetry
For even one night!
Between my soul and myself
An intimate friendship has ended.
این زمانه فرصتی به من نمی دهد
که ساعتی
لابلای روح پر تنش
رها کنم خیال خویش را
جستجو کنم
درون روح بیقرار ریش را
روح بیقرار من دروغگو نبود
آشنا به حیله های پرس و جو نبود
اهل وعده و تملق و ریا و رنگ و بو نبود
می دوید و دم به دم شراره می کشید
نبض او برای یک فرار شادمانه می تپید
با جسارتی شگرف
طعم شادی زمانه می چشید
بی بهانه
رنگ حال و قبل و بعد را
روی قامت خیال
ذره ذره می دواند
باز سوی آشیانه می پرید
باز در درون جسم خسته می خزید
اینک او
در کمین هر مجال
فتح می کند
ستیغ قله های دوردست را
به یمن آرزو
پیش می رود به گام گفتگو
طرح می کشد
حرف می زند
پیام می دهد
زخم های بسته ی نگاه دوست را
التیام می دهد
وعده های خام می دهد
من ولی هنوز
پرسه می زنم شبانه روز
در هجوم و ازدحام کار
این زمانه فرصتی به من نمی دهد
که تا شبی
جستجو کنم خیال روح بیقرار خویش را
در میان چند بیت شعر
****
بین روح من و من
ارتباط دوستی دایمی گسسته است