in Genre - Environment Genre - Reflection PH 2023(Poems) Poems - Arabic Poems - English Poems by Silvana Salmanpour

The Surge

By Silvana Salmanpour

The depth of those memories

from the shells, full of pearls

was dazzling and calling the gaze for watching

The days when my coral hand was clutching at the depth of the heart of the ocean

The phosphorescent moon

with full intelligence

was losing the flows and ebbs

I submerged in hope and despair

And my gaze was drinking water from the twisting of the surge

Sometimes

The whirlpool turned me over in its lap

And my head was turning in the tempest

The waves wash away

the dust of habit from my eyes

My body was freezing from the cold

From time to time

And my tongue was throwing my green head to the wind

The kissing of a little fish

was closing my mouth

And my gasps of breath

in the heat of silence

were the life savers of main

I was filling my basket with pearls

I was coming up from the depth to the surface

I became fond of watching it

I was playing with the experiences

And I was planting the shells

in the empty vases

Again, I was giving it up

Again, I was taking it up

On the sand by the beach

Flows the diamond river of oysters

My skirt is blue

My eyes are tearful

And my night is without moonlight

My hands are full of waves

The shore of the memories on the smile

The depth of the sea in the dream.

عمق آن خاطره ها

از صدف های پر از مروارید

برق می زد و نگه را به تماشا می خواند

روزهایی که به ژرفای دل اقیانوس

دست مرجانی من، چنگ در انداخته بود

ماه شبتاب،

به هوش سرشار

جزر و مد را می باخت

غوص می کردم با بیم و امید

و نگاهم آب می نوشید از گردش موج

گاه می پیچاند گرداب مرا در آغوش

و سرم در طوفان می چرخید

موج ها می شستند

گرد عادت را از چشمانم

پیکرم گاه به گاه

از سرما

یخ می زد

و زبانم

سر سبزم را می داد به باد

بوسه ی ماهی کوچک دهنم را می بست

و نفس هایم در هرم سکوت

منجیانم بودند

سبدم را پر می کردم با مروارید

بازمی گشتم از عمق به سطح

به تماشایش، دل می بستم

بازی می کردم با تجربه ها

و صدف ها را

در گلدانی خالی، جا می دادم

باز دل می کندم

باز برمی گشتم

روی شن های کنار ساحل

رود الماس صدف ها جاریست

دامنم آبی

چشمم پر آب

و شبم بی مهتاب

دست هایم پر موج

ساحل خاطره ها پر لبخند

ژرف دریا در خواب.